73/ کهکشان
کهکشان، کهکشان، کهکشان، چه کلمه با مسمایی.
جایی که به دنیا آمدیم، زندگی میکنیم و خواهیم مرد.
محلی که عاشق شدیم، زیر باران قدم زدیم و بیمحابا با شاپرک ها رقصیدیم.
به راستی کهکشان چیست؟ چگونه معنا میشود؟ ما به کهکشان معنا میدهیم یا کهکشان به ما؟ نمیدانم.
سالها پیش در رویاهایم دخترکی را دیدم که لبخندش بازتاب تابان ترین حالت نور خورشید بود. دختری که امید را باور داشت و قلبش سرشار از صلح بود. دختری که میخواست کهکشان را نجات دهد.
سالها بعد در رویاهایم دخترکی را دیدم که قلبش سیاه شده بود و در کهکشانی پر از سیاهی زندگی میکرد. کهکشان قلبش را سیاه کرده بود یا او کهکشان را؟ نمی دانم.
ولی در این زمان و در این مکان آدمهایی را میشناسم که هدفشان کمتر از نابودی کهکشان نیست. آدمهایی که در اطراف ما هستند و انرژیهای منفی در اطرافشان فوران میکند. آنهایی که فقط زندهاند زندگی کردن را نمیشناسند.
واقعاً چه میشود کرد؟ نمیدانم. ولی این را خوب میدانم که با دوست داشتن میشود نجات داد کهکشان را. یا شاید هم آدمهای این کهکشان را.
حال که بیشتر فکر میکنم، ما به کهکشان معنا میدهیم. مایی که میتوانیم انتخاب کنیم که چه بلایی سر این کهکشان مظلوم بیاوریم. دقیقا، خودِ ما آدمها.
پس دو راه بیشتر نداریم؛ اینکه زنده باشیم یا زندگی کنیم. من که راه دوم را انتخاب میکنم. شما چطور؟ نمیدانم.
نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 21:52 به قلم میرا |
برچسب : نویسنده : dmnz بازدید : 124