فکر میکنم اکثر موزیسین/هنرمندها یه جایی به این سوال میرسن که خب من قراره چیکار بکنم؟ نه اونقدر خوبم که جزء نوازندههای بزرگ باشم و از طرفی دلم نمیخواد خودم رو تو سطح پایین نگه دارم و دلم میخواد چیزهای مهم و عمیق رو تجربه کنم.
اینجور وقتا داشتن یه کسی که تجربهاش از تو بیشتر باشه خیلی کمک میکنه. من متاسفانه همچین کسی رو ندارم که باهاش راجع به نگرانیهام به عنوان یه موزیسین حرف بزنم و حتی اگر جوابی پیدا نکردم، حداقل احساساتم درک بشه.
چیزایی هست که ازشون مطمئنم. اما از طرفی خیلی چیزهای مهم و یه جورایی سرنوشتسازی هست که نمیتونم راجع بهشون تصمیم بگیرم. اگر میتونستم واضحتر فکر کنم یا به یه جواب در حدی کوچیک میرسیدم که حداقل باعث بشه به راهم جهت بدم خیلی خوب میشد.
میدونم عاشق موسیقیم و نمیتونم خودم رو در آینده تو کاری غیرمربوط به موسیقی تصور کنم. میدونم عاشق کار کردن با بچهها و درس دادن بهشون هستم و وقتی به درس دادن بهشون فکر میکنم هیجانزده میشم؛ ولی از طرفی دلم نمیخواد شغل اصلیم مربی موسیقی کودک باشه. میدونم دوست دارم آهنگ بنویسم و بسازم و با آرتیستهای موردعلاقم کار کنم ولی دلم نمیخواد حرفهی اصلیم این باشه چون باعث میشه از موسیقی کلاسیک فاصله بگیرم. دلم میخواد واقعا تو پیانو زدن خوب باشم ولی اهمالگری زیادی تو تمرین دارم و اینکه میدونم تنها راه نجاتم از این کشور همین پیانو زدنه، عمیقا غمگینم میکنه.
نیاز به یه اپیفانی دارم. امروز میرم نامجونینگ.
نوشته شده در سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ساعت 10:7 به قلم میرا
44/ فیک...برچسب : نویسنده : dmnz بازدید : 75