49/ دختری که با لاک هایش قهرمان شد.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

یک روز قبل از رفتن برای ثبت نام دبیرستان داشتم توی اتاقم لاک می زدم که مامان وارد شد و گفت: فردا با این لاک ها می خواهی بیایی مدرسه؟

می خواستم بگویم: آره، با این لاک ها، دقیقا با همین ها، با هر 10 تا انگشت رنگی ام، بدون کم شدن یکی ـشان. با همین ها می آیم و در دفتر را باز می کنم. با همین لاک ها با مدیر جدید دست می دهم و اگر دوست قدیمی هم دیدم با همین لاک ها بغلش می کنم.

خواستم همه این ها را بگویم ولی فقط گفتم: نه برای فردا پاکشان می کنم.

شب با خودم فکر کردم که چه قدر تغییر کرده ام؛ چه قدر بی حوصله و مطیع شده ام. چه قدر "چه قدر" شده ام. شاید هم خسته بودم. نمی دانم.. ولی روز بعد لاک هایم را پاک نکردم. نیاز داشتم بعد از کلی ناامیدی به خودم افتخار کنم. افتخار هم کردم و شما نمی دانید چه حس شیرینی است این "افتخار" و این "قهرمان خود بودن"

نوشته شده در  شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶ساعت 13:41 به قلم میرا  | 

44/ فیک...
ما را در سایت 44/ فیک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmnz بازدید : 130 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 20:07